هیچ چیز را نمیشود تغییر داد حتی سرنوشت خودت را که کوچکترین کارهایت با تصمیم خودت انجام میشوند و بدون تو هیچ کاری پیش نمی رود تو با دوپای خودت قدم بر میداری اما نه در آن جاده ای که میخواهی در آن مسیر خاکی قدیمی کهسرنوشت لعنتی ات برایت نوشته و تو در آن حق انتخابی نداشتی تنها با امید رسیدن بهکلبه ای که از آفتاب سوزان رهایی یابی مسیر را ادامه میدهی با پای پیاده تا آخرینتوان برای بقا میجنگی اما میدانی که آخرش چه میشود.
همان آش و همان کاسه که باید میشد.
درباره این سایت